|
از زندگی سیر شده ام در این دنیا هیچ دلخوشی ندارم اتاقم ، مثل ِ خودم پوسیده است . پنجره را باز می کنم و به بیرون خیره می شوم به زمستان و آدمهایش که تند و بی وقفه از کنار هم می گذرند و انگار از کنار تخته سنگی ، چوبی بگذری دریغ از ِنیم نگاهی وای انگار درون گردونه افتاده اند و بی هدف می چرخند و چقدر از این بالا کوچکند و حقیر آنقدر کوچک که اگر تنها بودند به چشم هم نمی آمدند مثل جمعیت ِ مورچه ها ، مگس ها و... صورتم را بر می گردانم سوز سردی اتاق را پر کرده پنجره رامی بندم به ساعت ِ دیواری نگاهی می اندازم یک ثانیه ، یک دقیقه آه تمام نمی شود سالهاست این عقربه ها ، همین عقربه ها دور ِ همین عددها می چرخند می روند می ایستند . من اما ... پیرمردِ زشتِ خرفتِ اوراقی سالهاست این گوشه افتاده ام بی هیچ تحرکی چشمهایم دیگر سو ندارد گوشهایم ، گوشهایم که از همان اول هم یکی در میان می شنید چه برسد به حالا که ...نمی دانم ولی فکر می کنم آخرین باری که آرزوی ِ مرگ کردم همین چند ثانیه پیش بود آخر تا کی این بازی مسخره ادامه دارد چقدر باید برای ِ رسیدن به آرزوها انتظار کشید و این انتظار کشنده است اما برای من که تنها آرزویم مرگ است انتظار هم هستی بخش است هزاران جوان ِ سالم و سر حال شب به خواب می روند و تا سر صبح قیامت از خواب بیدار نمی شوند آن وقت من با این همه درد زنده ام انگار عزرائیل هم حوصله ی من را ندارد .چشمهایم رامی بندم آینه را از بالای ِ سرم برمیدارم پلکهایم را آرام باز می کنم وای این،این منم؟ این دماغی که همه ی صورتم را گرفته دماغ ِ من است چشمهایم را ببین انگار سالهاست در خواب بوده ام وای چه قیافه ی مضحکی این منم . برمی خیزم امروز هوا طور ِ دیگری است و من هم هوایی شده ام انگار درون ِوجودم رخت می شویند دلم آشوب است .برمی خیزم می ایستم در را باز می کنم روی ِ پله ها می نشینم و یکی یکی پایین می روم یاد ِ فروغ می افتم سهم ِ من پایین رفتن از پله ی متروکی است و به چیزی در غربت و پوسیدگی واصل گشتن . خودم را روی ِسنگفرش پیاده رو می کشانم سرد است سرد و خشک اما برای ِ منی که عمری در سرما زندگی کرده ام سرد نیست طبیعی است وای آدمها راببین این پایین برای ِ خودشان کسی هستند و چه بزرگند به خیال خودشان پلکهایم را روی هم می گذارم بالا می روم بالاتر اما نه من هنوز روی ِ زمینم نمی دانم گیج شده ام حتما" فشارم افتاده ان پایین را ببین آن پیرمرد زشتی را که مرده و مردم بی تفاوت از کنارش می گذرند صبر کن چقدر شبیه من است من؟ |
|